بر لبان خشک و بی تابم , می دود هر دانه ی اشکم
وز جدال شوری اشک و ترک های لبانم می شوم رنجور...
دیگر آیا هیچ حجم صوت و آوایی می زند بر پرده های گوش های خسته ام ضربی؟
دیگر آیا جز صدای خود, شنیدن می کنم هرگز؟
دیگر آیا لبان هیچ مرد دیگری, از غریوی یا که فریادیش میترکد؟
نمی دانم... نمی دانم...
سرنوشت این صدا و داد و بیدادم, این خروش و خشم و پرخاشم, این تن تب دار و بی تابم
چه خواهد شد... چه خواهد شد؟
خیلی زیبا بود ممد جون راستی جات خیلی خالیه وحشتناک بیا آباد کن این دل خراب و
درووووود
برای فراموش کردن باید یه پاک کن داشته باشی، یه پاک کن جادویی!
درمان بی تابی و سرگشتگی یک چیز بیش نیست: خودت را پیدا کن و بشناس و پس از آن رهایش مکن!
راستی:
اگه زندگی رو یه امتحان دیکته در نظر بگیریم
توی این امتحان تا حالا چه نمره ای گرفتید؟ اصلا پاس شدید؟
۲۰ گرفتید؟ یا ۱۰ بهتون دادن ؟
چطوره نظرت رو توی وبلاگم بگی؟ و اگه با تبادل لینک موافقی خوشحال میشم خبرم کنی
بدرووووووووووود