تصادف

من به ویرانگری طوفان را می‌‌مانم

و به تنهایی مورچه‌ای بر کمر کوهی بلند به بلندای آرزوهایم

تصادف طوفان و مورچه را خود تصور کن...  

سکوت طوفان آرامش مورچه‌ای تنهاست و فریاد آن آشفتگی و سقوط 

و تلاشی مورچه وار زیر سنگ ریزه‌های کوه ریزشی که زندگی‌اش نامیدند

پیرمردی مرگ را به استقبال آمده و با ملک الموت هم بستر شده است  

به ضخامت چند دیوار آن طرف تر حامله و قابله و بچه‌ای که در گلوی مادرش فریاد می‌‌زند و زاده می‌‌شود...

نظرات 2 + ارسال نظر
Dream Girl یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:31 ب.ظ http://i-and-me.blogsky.com/

خیلی قشنگ نوشتی
...

احمد یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://manbato.blogsky.com

قشنگ بود
دنیا همینه یکی رو میبره و یکی دیگه رو میاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد